سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه تنهایی من

کل بازدیدها : 25195 (::) بازدیدهای امروز : 0 (::) بازدیدهای دیروز : 2

[ خانه ::پارسی بلاگ :: پست الکترونیک :: شناسنامه ]

اوقات شرعی

هنگامی که مؤمن فقیه می میرد، شکافی در اسلام پدید می آید که هیچ چیزآن را پر نسازد . [امام صادق علیه السلام]

vپیوندهای روزانه v

بی سرزمین تر از باد [52]
[آرشیو(1)]

vدرباره خودم v

کلبه تنهایی من

م.معین

vلوگوی وبلاگ v

کلبه تنهایی من

vلینک دوستان v

بی سرزمین تر از باد

vلوگوی وبلاگ دوستان v


vاشتراک در خبرنامه v

 

کلام پشت میز است، روی سن. شما به همراه سایرین بر ردیف های صندلی آمفی تئاتر نشسته اید و کلام به سمت تان پیش می آید، عطر کلام عالمانه، وزن کلام خاکستری، پانصد تا آدم بزرگ، تعداد زیادی زن، کسانی که روی میز هایشان خم شده اند و می نویسند، کسانی که یادداشت هایی بر می دارند که هرگز نخواهند خواند، چهره های بسیار جدی، جدیت کسی که خود را مجبور می کند خوب گوش کند.....قبلا هم در چنین جلسه هایی شرکت کرده بودید، جلسه هایی با یک کلام پشت میز. در جاهایی خیلی متفاوت، در مکان هایی صنعتی یا دانشگاهی. و همیشه نشاط بر اکثر چهره هاست و همیشه کسالت بر چهره شما. کلام عالمانه تا به شما می رسد، به میگرن تبدیل می شود. از همان اولین کلمه مذاکره ها، کلاس های درس، سمینارها. مدت ها نتوانسته بودید از این شکنجه فرار کنیدچون بخشی از کار شما بود... یک با ر موفق شدید فرا کنید. بهانه ای تراشیده بودید و دو روز دلپذیر گذرانده بودید. دور، بسیار دور از کلمه های عالمانه، بیان های بی سوادانه. آن روز بچه ها شما را به یک بازی، به یک غذای عروسکی دعوت کرده بودند. ته حیاط در تنگنا، درون یک کلبه فلزی کج و کوله، شما را به صرف یک چای بدون آب، یک چای بدون چای، یک چای غایب درون فنجان های پلاستیکی کثیف دعوت کرده بودند. شما این دعوت را پذیرفته و چای نامرئی را به آرامی چشیده بودید و جتی در باره اش اظهار نظر کرده بودید. زمانی که چند صد متر آن طرف تر، جلسه سخنرانی در کسالت و مرگ فرو می رفت.

...همیشه آن چیز هایی که یه شما سردرد های باور نکردنی می دهد، برای همه خیلی جالب، خیلی سازنده است. مهندس در سمنار، معلم در حال آموختن، جامعه شناس در مذاکره- آدم ها از بودن در این مجالس لذت می برند. آدم دو سه روزی اینجاست به خانه اش بر نمی گردد، به چیز های جالب گوش می دهد و زندگی از حال عادی اش خارج می شود. شاید همین موضئع شما را آزار می دهد. دلیلش فقط همین است: خارج شدن از حال عادی، چرا که برای شما هیچ چیز از جریان عادی زندگی بهنر نیست، زندگی ساکت به دور از مرمر کلام ها، به دور از قبر چهره ها. زندگی در اجتماع یعنی وقتی همه از چیزی اطاعت می کنند که هیچ کس نمی خواهد. نوشتن راهی است برای فرار از این بدبختیروایت دیگری از تنهایی، عشق یا بازی. پس چرا امروز در این آمفی تئاتر هستید. کمی به خاطر پول، کمی به خاطر دوستی. از شما دعوت شده تا در انتهای روز مقاله هایتان را بخوانید... اما نه پول نه دوستی کافی نبوده اندکنجکاوی موجب این تصمیم شما شده است. کنجکاوی شما را به اینجا کشانده است... موضوع گردهمایی روان درمانی خانوادگی است. روان یعنی: روح، روحی مدفون در خون، اندیشه ای پوشیده در گوشت. درمان یعنی: پرستاری، مواظبت، معالجه. خانوادگی، شما خوب نمی دانید یعنی چه. این کلمه، رهادر رویای شما، گرما، ادغام، پیله کرم ابریشم، خفگی را تداعی می کند. موضوع سخنرانی های این روز ها برای شما این گونه معنا می یابد: مراقبت از روان هایی که همدیگر را خفه می کنند، معالجه روح هایی که گلوی همدیگر را می فشارند. صبح با وزوز کلام پشت میز آغار می شود... اینجا در این آمفی تئاتر مدت زیادی هیچ اتفاقی نمی افتد. کسی جلوی میکروفون از روی یادداشت هایش می خواند. بقیه یادداشت بر می دارند. سرانجام اتفاقی می افتد: کلامی که دیگر نمی توان یادداشت کرد، فقط می توان شنید. این کلام چون اجرا می شود، حلب توجه می کند. دو روانشناس یک زن و یک مرد، برخوردشان را با یک مریض و خانواده اش، با جزئیات تعریف می کنند. دختر جوانی گرفتار توهم است. صداهایی می شنود که بر او حکومت می کنند، صداهایی که محکومش می کنند. سؤال های پرسیده شده ا ز والدین طی ملاقات های متعدد، حقیقت تلخ را روشن می کنداول، کمی لجن، کمی شرمساری. زنی که از نظر اطرافیانش بیش از اندازه سر زنده است. زنی آزادتر از آنکه تسلیم هر قانونی شود- مگر قانون عشق ورزی. این زن را خانواده اش دیگر نمی خواهد. پیش ما جایی ندارد: باید چهره و نامش را از او گرفت، باید از تمام خاطره ها پاکش ساخت. جای او تنها در سکوت است- دمل سکوت که از نسلی به نسل بعد منتقل می شود. بیماری سکوت که ورم می کند ودر بیماری صداها- در رنج یک کودک، می ترکد.

... این داستان در حقیقت داستانی پیش پا افتاده و عادی است. همه خانه ها جهنم خودشان را دارند. آنچه باعث تعجب شما می شود، لذتی است که گویندگان داستان حس می کنند. لذتی مسری که به شنوندگان نیز منتقل می شود- لکه روغنی یک لذت بر ردیف صندلی های آمفی تئاتر. بیمار کسی است که حرف میزند و نمی داند چه می گوید. پزشکان کسانی هستند که فکر می کنند می دانند چه گفته شده است و از این باور لذت می برند. بیمار کسی است که به پزشکان کمک می کند. به آنان کمک می کند تا از درستی باورشان لذت برند... وقتی به آنها گوش می دهید، لذتی آغشته به نهوع حس می کنید.

... دیگر کلامی که پشت میز است حتی به شما هم نمی رسد. کلام روی میز می ماند و شما به کسانی نگاه می کنید که آنرا بادست هایشان بر می دارند و به دهان می برند. به کسانی نگاه می کنید که با اشتیاق کمک کردن ، برش های حقیقتی سیاه، کلامی فاسد را می بلعند. و ناگهان دچار نوستالژی شدید غذای دیگری می شوید. میل بازگشت به کلام سبک زیر آهن های کج وکوله- طعم گوارای چای بدون آب، کودکی بدون علاج، واقعیت شفا ناپذیر، کمال چای بدون چای.

برگرفته از کتاب«غیر منتظره»

اثر کریستین بوبن


¤ نویسنده: م.معین
87/4/6 ساعت 4:23 عصر
نظرات دیگران ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ