سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه تنهایی من

کل بازدیدها : 25189 (::) بازدیدهای امروز : 0 (::) بازدیدهای دیروز : 1

[ خانه ::پارسی بلاگ :: پست الکترونیک :: شناسنامه ]

اوقات شرعی

خدایا! از نادانی ام به تو عذر می آورم و ازسوء رفتارم از تو طلب بخشش دارم . [امام سجاد علیه السلام]

vپیوندهای روزانه v

بی سرزمین تر از باد [52]
[آرشیو(1)]

vدرباره خودم v

کلبه تنهایی من

م.معین

vلوگوی وبلاگ v

کلبه تنهایی من

vلینک دوستان v

بی سرزمین تر از باد

vلوگوی وبلاگ دوستان v


vاشتراک در خبرنامه v

 

اوایل بعد از ظهر بود که شما را دیدم- امیدوارم مرا به خاطر حماقت این اعتراف ببخشید- به خاطر اینکه کار دیگری نداشتم.

...خانم، زیبایی قلبی جز قلب شما ندارد. من با توجهِ یک نقاش، یک عاشق به شما نگاه می کردم. ذرات رقصنده در خلاء و صبر مهیب خدا، جامه فرشتگان را به شما پوشانده بودند... خانم دلم می خداهد با تصویر شما به سراغ مشتی روز که به من عطا شده بروم. با شادی و عشق بی واهمه شما از گم گشتگی تان.

همه ما تنها در جستجوی یک چیز در زندگی هستیم: که از آن لبریز می شویم- که بوسه یک نور را در قلب یخ زده مان دریافت کنیم، ملایمت عشقی فناناپذیر را تجربه کنیم. زنده بودن یعنی دیده شدن، یعنی ورود به نور نگاهی پر محبت: هیچ کس از این قانون مستثنی نیست، حتی خدا... تورات هم چیزی جز نتیجه تلاش های خدا نیست. تلاش هایی خارج از محدوده عقل ما. تلاش برای آنکه دیده شود. حتی برای یک ثانیه، حتی تنها توسط یک آدم، حتی اگر این آدم، انسانی بی مصرف باشد. این همه چیز را در بر می گیرد. خدا همه چیز را برای جلب توجه ما به خودش مناسب می داند.

باید چیزی را برایتان اعتراف کنم: مدتی زیاد، دوستتان نداشتم.مدتی زیاد خواهران تان را دوست نداشتم. آسمان عاری از سایه برایم نفرت انگیز بود. تنها هوا ابری را دوست داشتم. آن هم به خاطر مالیخولیا. حشره مالیخولیا ، وجود من، انگار که در کنده ای سوراخ و کرم خورده، راه می گشود. مالیخولیا، بیماری است که چنان اثری بر روح می گذارد که روح دیگر جرات جدا شدن از آن را ندارد . مالیخولیایی، کسی است که متقاعد شده همه چیز را- جز مالیخولیایش- از دست داده است همه چیز جز مالیخولیایش که سخت به آن می چسبد. بیماری کسی که، از خشم اینکه همه چیز نیست، با امتناع کودکانه ای تصمیم می گیرد هیچ چیز نباشد. تصمیم می گیرد از دنیا هیچ چیز جز آنچه به خودش شباهت دارد، نگه ندارد: افسردگی و هوای ابری. این بیماری بر من گذشته است. درست نمی دانم چگونه، ولی از بین رفته است. امروز می توانم شما را دوست داشته باشم و اگر هنوز هم طعم آسمانهای  ابری را می چشم، با شیوه ملایم تری این کار را انجام می دهم: دوستشان دارم چون هستند، نه به این خاطر که دریافتن فاجعه ای را در عمق وجودم تأیید می کنند.

در واقع حتی در این بحران های مالیخولیایی، هیچ وقت درست نفهمیدم که با این زندگی چه کنم، جز آنکه دوستش بدارم... خانم دوستتان دارم – حتی اگر این عشق هیچ ارزشی نداشته باشد و هرگز ارزش تسلیم به دنیا را نیابد: ملایمت زندگی را نمی توان حس کرد مگر با درک خشم در برابر بدی. خشم مطلق در برابر بدی ای که زندگی را از همه طرف احاطه کرده است. این قانونی است که نقاش ها بدان عمل می کنند، آنها سیاهشان را به قدری سیاه می کنند  تا رو شنی حقیقی روشن با شد.

اینها جزئی از افکاری بودند که شما- وقتی نگاهتان می کردم- به من می دادیدشما امروز را به سمت زمستان آینده پیش می بردید. آنرا مانند دسته گلی تازه میان بازوان برهنه تان می فشرید و ناگهان دریافتم که دیگر در زندگی من باز نخواهید گشت. دریافتم که من بدون دیدار مجدد شما خواهم مرد: فردا برای نور بخشیدن به ما در روزمرگی هایمان، یکی از خواهرانتان فرو خواهد آمد. اما او هرگز شما نخواهد بود.

برگرفته از کتاب«غیر منتظره»

اثر کریستین بوبن

 


¤ نویسنده: م.معین
87/4/6 ساعت 4:59 عصر
نظرات دیگران ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ