سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه تنهایی من

کل بازدیدها : 25209 (::) بازدیدهای امروز : 3 (::) بازدیدهای دیروز : 3

[ خانه ::پارسی بلاگ :: پست الکترونیک :: شناسنامه ]

اوقات شرعی

هر که به مردم خوش گمان گردد، دوستی آنان رابه دست می آورد . [امام علی علیه السلام]

vپیوندهای روزانه v

بی سرزمین تر از باد [52]
[آرشیو(1)]

vدرباره خودم v

کلبه تنهایی من

م.معین

vلوگوی وبلاگ v

کلبه تنهایی من

vلینک دوستان v

بی سرزمین تر از باد

vلوگوی وبلاگ دوستان v


vاشتراک در خبرنامه v

 

درخت جلوی خانه است. غولی در نور پاییز. شما درون خانه اید، جلوی پنجره، پشت درخت. روی برنمی گردانید که ببینید هنوز سر جای اش هست یا نه- در مورد کسانی که دوست دارید هیچوقت مطمئن نیستید: یک لحظه از نگاه کردن به آنها غفلت می کنید و لحظه ای بعد نا پدید شده اند یا تیره گشته اند. حتی درخت ها هم فرار می کنند. حتی آنها هم خصلت بی وفایی دارند. اما شما به این درخت اعتماد دارید. به حضور روشنایی بخشش اعتماد دارید. چند وقتی است که جز دوستان شماست. شما دوستانتان را از آن جا تشخیص می دهیدکه نمی گذارند تنها بمانید، کسانی که بی وقفه به تنهایی شما روشنایی می بخشند. آری، شما اینگونه دوستی یک زن، یک مرد یا درختی این چنین عظیم و پنهان را تشخیص می دهید، همان قدر پنهان که عظیم.

... شب را در این خانه گرانده اید. امروز این خانه را ترک می کنید. وقتی از پله ها پایین می آیید و وارد آشپزخانه می شوید، مدت هاست دو زن دیگری که ساکن این خانه هستند، بیدار شده اند اما فتجان قهوه دیگری با شما می نوشند. روبرو، روی دیوار،  یک تابلوی نقاشی اثر بونارد نصب شده است...یکی از زن های جوان درباره تابلو صحبت می کند: بونارد در 1947 در گذشت. آخرین یادداشتش در آخرین دفترچه اش اینست: «امیدوارم نقاشی ام بی آنکه ترک بخورد، تاب بیاورد. دلم می خواهد با بال های پروانه به نقاشی های سال 2000 برسم.» آخرین اثرش تصویر دخت بادامی پرشکوفه است. آخرین نفس، تلاشی نهایی: همه چیز را برای آخرین بار دادن، شکوفایی همه چیز در یک آن، رفتن بی افسوس، چیزی در دل باقی نگذاشتن. در برابر مرگ می توان دو واکنش داشت. همان واکنش هایی که می توان در برابر زندگی داشت. می توان با کار، افکار و برنامه های مختلف از آنها فرار کرد. می توان گذاشت تا اتفاق بیفتند- آمدنشان را نوازش کرد، گذرشان را جشن گرفت. مرگ که چیزی در باره اش نمی دانیم، در تاریکی یک اتاق دستش را روی شانه مان می گذارد. یا در روشنایی دنیا، به صورتمان سیلی می کوبد- بستگی به شرایط دارد. بهترین کاری که در انتظار فرا رسیدن آن روز می توانیم انجام دهیم اینست که وظیفه اش را سبک کنیم: که تقریبا چیزی نداشته باشد تا از ما بگیرد. که خودمان همه چیز را داده باشیم.

... حالا این زن دوم است که صحبت میکند. داستان جالبی را از اول تعریف می کند. به خاطر دست درد نزد پزشک می رود. دکتر دارو های متعددی تجویز می کند، نسخه های زیاد، تزریقات بسیار در دست دردمند. چندین بار در هفته. چند ماه بعد دکتر اعتراف می کند که این تزریقات به هیچ دردی نمی خورده، که تنها وسیله ای برای اطمینان از بازگشت زن به مطب بوده. در سرنگ ها هیچ بوده است. خلاء، فقدان. عشق دین گونه آمد، با این حیله گری، در طی ملاقات های متعدد، عشق از چه راه دیگری می توانست بیاید. از این راه آمد واز این راه فرار کرد. با خلاء، فقدان. با ترس بیشتر و بیشتر دکتر.ترس از صدمه زدن به کانون خانواده اش، به نمودش، به خدا، به پدر، بگذار همه چیز و به هیچ چیز. چندین هفته است که خبری از خودش خبری نمی دهد.زن از این ماجرا رنج می کشد. رنجی که درمان قابل تصوری ندارد. در نقاشی لحظه ای فرا می رسد که نقاش می داند که تابلواش تمام شده است. چرایش را نمی داند. تنها به ناتوانی ناگهانی اش از ایجاد هر گونه تغییر در تابلو معترف می شود. تابلو و نقاش وقتی از هم جدا می شوند که دیگر به هم کمک نمی کنند. وقتی که تابلو دیگر نمی تواند به نقاش چیزی ببخشد. وقتی که نقاش دیگر نمی تواند به تابلو چیزی ببخشد. یک اثر وقتی تمام می شود که یک هنرمند در برابرش به تنهایی مطلق می رسد. بونارد این لحظه را همیشه به تعویق می انداخت. در مورد تابلوی درخت بادام پرشکوفه، در بستر مرگ از یکی از دوستانش می خواهد که در آن تغییری دهد: آن سبز خوب نیست. سمت چپ، با زرد طلایی بپوشان اش... زنی که امروز صجبت می کند در برابر عشقش مانند نقاش است در برابر تابلویش- در خاتمه دادن دو دل است. مدام می خواهد چیزی را اصلاح کند، می خواهد لحظه تنهایی را به تعویق بیندازد. کلماتش در حقیقت برای شما بیان نمی شوند. در اتاق می چرخند تا پناهی در خارج بیابند، در درختی که در آن نور جاری است- در پرنده سبز کوچکی کهنمی توتن کشت. اکنون با دقت یک نقاش به این زن نگاه می کنید، دستانش روی میز، این سکوت در چشمانش، این فریاد تمام زنان عاشق: «امیدوارم قلبم بی آنکه ترک بخورد، تاب بیاورد. دلم می خواهد با بال های پروانه به معشوق سال 2000ام برسم.»

برگرفته از کتاب«غیر منتظره»

اثر کریستین بوبن


¤ نویسنده: م.معین
87/4/6 ساعت 4:19 عصر
نظرات دیگران ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ